si-tech news
  » شفاعت بی بی دوعالم

  » به روزترین سایت اخبارفناوری اطلاعات درشمال کشور
موضوعات مطالب
نويسندگان وبسایت
آمار و امكانات
تعداد بازديدها:

ورود اعضا:

کمپین خودجوش دانشجویان برای همکاری با سازمان انرژی اتمی





طراح قالب

 به روزترین سایت اخبارفناوری اطلاعات درشمال کشور

درباره وبسایت
به سایت si-technewsخوش آمدید
پيوند هاي روزانه
آرشيو مطالب
لينك دوستان
» شفاعت بی بی دوعالم


 

 


http://s2.picofile.com/file/7338960749/1111111_HDTV_1080_.jpg

بسم الرب الکریم

این روزهادلمان پراز درد است دردجدایی از محبوب دوعالم درد جدایی از یار دوعالم درد جدایی از مادر,مادری که عظمت نگاهش دریای بی کران است ان گاه که به عمق وجودمان نگاهی می کند دردلم زمزمه آرامش بخش یاحی یاقیوم می افتد دلی که انقدر سنگینی گناهانش زیاد است که چگونه ازبین بردن لکه های سیاه چسبیده به ان ذهنم را مخدوش می کند وقتی به سوی کوچه های خلوت ذهنم برای فرار ازاین عذاب می دوم انگاه که دراین تنگ سیاه چاله های اعماف ذهن گردشی می کنم روبرویم پارچه سبزی را پیداکردم پارچه ای که عظمتش دریا بود ورنگش ,رنگ کربلا بود چشم درچشم پارچه بودم مبحوط وسرگردان نمی دانستم که درسراپرده ی ذهنم این پرده چگونه شکل گرفته بود نسیمی خنک شروع به وزیدن کرد انگاه پرده شروع به رقصیدن درنسیم کرد دیدم پارچه به رنگ خون شده است از سوراخ های دوختش خون بیرون می زند انگار که درهردوختش نهری جاری است خون ها جمع شدند روی پارچه نوشته شد لبیک یاحسین بگو ووارد شو وقتی که جلوتر رفتم دیدم خون بامن حرف میزند انگار زنده است وجان دربدن دارد خون می لرزد چه لرزشی  می خواستم دستی بزنم ولی دستانم توان ان رانداشت دوباره تلاش کردم باز هم نتوانستم دیدم که خون خود شروع به حرف زدن کرد گفت این پارچه پارچه مادرم الزهرا است که بردر خانه علی مانده بود اکنون رشد کرده وعظمت عاشقان مادرم به اووسعت دریاداه است مادرم شرط کرده هرکه بخواهد من همیار اوباشم یار وغم خوار اوباشم شهدای نینوا شهر کرببلا راز یاد نبرد این جا زمان محاسبه اعمال توست تا کفه ترازوی تو وارادت تو را به شهدای روز عاشورا ,برادرم عباس ,خواهرم زینب را بفهم .

دلم لرزید گفتم این مرحله اخر زندگی من بود چرا به این زودی اتفاق افتاد من توان این راندارم که پاسخ گوی پسر زهرا باشم دیدم کفه ترازوی من درقسمت ارادت خالی است ماندم از اعمال خود!

دلم شکست باخود نجواکردم نجوای یک نام ,نامی که بهترین ذکرها است نمی دانم حکمت این یاد اوری چه بود صدا زدم یامهدی جان مددی صدازدم صدا زدم صدازدم اشک هایم سرازیر شد نتوانستم خودم را کنترل کنم از هوش رفتم و وقتی بیدار شدم نوری جلوی چشمان من ظاهر شد نور ارامش بخشی بود رنگش سفید نغمه ارامش بخش لاحول ولا قوت الابالله به گوش می رسید بلند شدم دیدم باز پارچه جلوی من است ودر جلوی چشمان از نام سرورمان حسین نور می بارد این نور حسین بود پارچه شروع به تکان خوردن کرد وانگاه که پارچه کناررفت دلم ریخت گفتم که چه شده من که درترازوی عدالت حسین بازنده بودم حال چه شده؟

وارد شدم دیدم همه مرمانی که درانجا بودن باخود می گویند اونظرکرده مادرمان است درختی رادیدم که زیر ان پیرمردی کهن سال بادستان پینه بسته نشسته بود مراصدازد به سویش رفتم گفت زندگی تو وابسته به یک چیز بود به یک مهر که به نام  مهدی الزهرا که ساخته بودی را به مردی دادی ان مهر از قضا به کسی رسید که همیشه درعبادت وکمک به بندگان خدا بود هر وقت بعداز نماز برای تو که این مهررا ساخته ای دعا شفاعت راپیش مهدی زهرا خواستار بود از ان مرد توهم اکنون به ضمانت مهدی الزهرا وبه حرمت مادرش تورا از سراپرده بهشت عبوردادند وگرنه........

باخود از خواب بیداشدم فهمیدم چقدر کم ارادت بوده ام این هم رزق من بود که مرابه سوی خود مادر خواند چه خوب باز گشتی برایم بود.

دل نوشته:امیدرنجبرعمرانی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





»  نوع مطلب : <-PostCategory->
»  نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, توسط امیدرنجبرعمرانی | لينك ثابت |

» عناوين آخرين مطالب ارسالي